suitor love baraye asheghan
| ||
|
آلبرت انیشتین : آلبرت انیشتین : تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟ تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،
و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا، تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟ تو آیا هیچ میدانی، تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟ ببینم، با محبت، مهر، زیبایی، تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟ نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟ گفتمش آغاز درد عشق چيست؟/ گفت آغازش سراسر بندگيست/ گفتمش پايان آن را هم بگو/ گفت پايانش همه شرمندگيست /گفتمش درمان دردم را بگو گفت درماني ندارد، بي دواست/ گفتمش يک اندکي تسکين آن /گفت تسکينش همه سوز و فناست. تو دنیا دنبال سه چیزنرو 1-دنبال قطار 2-دنبال اتوبوس 3-دنبال دختر چون پس از اولی دومی خواهد آمد
حقيقت نه با شنا کردن بلکه با غرق شدن کشف مي شود شنا کردن حادثه ايست که در سطح اتفاق مي افتد غرق شدن تو را به اعماق بي انتها مي برد.
پاییز را دوست دارم... بخاطر غریب و بی صدا آمدنش بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش بخاطر شب های سرد و طولانی اش بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام بخاطر پیاده روی های شبانه ام بخاطر بغض های سنگین انتظار بخاطر اشک های بی صدایم بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام بخاطر معصومیت کودکی ام بخاطر نشاط نوجوانی ام بخاطر تنهایی جوانی ام بخاطر اولین نفس هایم بخاطر اولین گریه هایم بخاطر اولین خنده هایم بخاطر دوباره متولد شدن بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز خدایا من در کلبه ی حقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریای خود نداری من چون تویی دارم و تو چون خود نداری.
شمع داني به دم مرگ به پروانه چه گفت؟ گفت اي عاشق بيچاره فراموش شوي... سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد گفت طولي نکشد نيز تو خاموش شوي... معرفت را باید از سیگار یاد بگیرید , با اینکه که میدونه بعد از اینکه تموم شد زیر پا لهش می کنی ولی بازم تا آخرش به پات می سوزه. دفتر عشـــق كه بسته شـد ــ واسه باهم بودن دوتا قلب میخواد قد یه گنجشـــــــک یه گوش واســه درد و دل یه شونه چون کــــــــوه استـــــــــوار یه سبد،پر دنیای مهربونی یه چشــــــــــــم همیشه منتظـــــــر یه نگاه دریایی از صداقت یه دست واســــه لمس کـــــــــــردن یه آغوش برای حس کردن یه عهــــــــــدی که ببندیش تا عبــــــد برای با من بودن حضــــــــــــــور گرم تو کافیســـــت |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |